“
☘غزل واره ی قبض
دلم همیشه، به هرجا که هست غمگین است
میان شادی و من اختلاف دیرین است
هزارکوه شفق ریشه در دل دارد
فضای خاطره هایم همیشه خونین است
ز تازیانه ی یاران چنان تنم زخمی است
که پنبه بربدنم تیغه ی تبرزین است
ز من سوال مکن، چلچله چرا کوچید
اقاقیای محله، کلاغ آجین است
ز آبگند خیابان زکات میگیرد
زمانه ای ست که حتی بهار مسکین است
* رفیق قافله اند و شریک گردنه بند
من و پرستش شیطان، بشر اگراین است
کجا مرگ که درسایه اش بیاسایم؟
<span;>دراین زمانه، نفس نیز بارسنگین است.
” ورمشور” شاعر اسفدقه